چرا خدا نور مطلق است؟

درخشش و جلب توجه ستارگان تنها زمانی اتفاق میافتد که هیچ نور برتری در آسمان وجود نداشته باشد. این شب است که بهترین زمان برای جولان و خودنمایی ستارگان در آسمان است و میتوانند نگاه ما را به خود خیره کنند. اما به محض آنکه پای خورشید به میان آید، تمام نور ستارگان در شعاع نور مطلق خورشید، محو و گم میشوند. گویی هیچ ستارهای در آسمان وجود ندارد. اما آیا واقعا ستارگان در زمان طلوع خورشید حضور ندارند؟ قطعا حضور دارند. پس چرا هیچگاه نور آنها در میان نور خورشید دیده نمیشود؟ به خاطر آنکه سوی مجموع نور ستارهها در حد و اندازهی نور خورشید نیست.
مقایسهی نور مطلق خورشید با نور ستارگان

خدا، نور مطلق آسمانها و زمین است. این عین متن قرآن است. مادامی که خورشید عالم، یعنی خدا در زندگی ما حضور داشته باشد، همهی ستارگان عالم در زندگی ما رنگ میبازند. چه رسد به آنکه بخواهند نگاه ما را به خود معطوف کنند. اما اگر خدا در زندگی ما نباشد، خیلی چیزها میتوانند ستارهی دل آدمی شوند و برای ما چشمک بزنند.
داستانی شنیدنی از ایمان به خدا
شاید این داستان برایتان شنیدنی باشد. خانمی در حال گذر از محلهای بود که چشمش به گدایی افتاد. وقتی آن خانم تصمیم گرفت تا به او کمکی کند، گدا چشمش به دورن کیف خانم افتاد. آن گدا از خانم خواست تا آن سنگ قیمتی که در کیفش بود را به او ببخشد. آن خانم که فردی بسیار بخشنده و بلندطبعی بود، آن سنگ را به او صدقه داد. گدا که از تصمیم آن زن بسیار شگفتزده شده بود، در حین رفتن از پشت نگاهی به آن خانم میانداخت که مبادا از تصمیمش منصرف شده باشد.

گدا رفت تا آن سنگ را قیمت کند تا بفهمد ارزش واقعیش چقدر است. بعد از اینکه فهمید آن سنگ ارزش بسیار زیادی دارد و حتی میتواند تا آخر عمر خود را تطمیع کند، تصمیم گرفت تا آن را نفروشد و دوباره به سراغ آن زن برود. گدا چند روزی در همان محله صبر کرد تا بلکه آن خانم را دوباره ببیند. به محض اینکه به او بر خورد، سنگ قیمتی را به او پس داد. وقتی زن، دلیل این کار عجیب گدا را پرسید، گدا گفت در نزد تو گوهری هست که این سنگ قیمتی در پیشت بیارزش و بیرنگ شده است. گدا از زن خواست که آن گوهر برتر را به او عطا کند، نه سنگ! آن زن در جواب تنها میگوید، آن گوهر، خداست. به راستی این خداست که وقتی در دل آدمی آید، همهی چیزها از چشم آدمی خواهد افتاد.
وصف اوحدی مراغهای از ایمان به خدا
اوحدی مراغهای بسیار زیبا این موضوع را به نظم کشیده و میگوید:
خاطرم وقتی هوس کردی که بیند چیزها
تا ترا دیدم، نکردم جز به دیدارت هوس

معنی شعر: یک روزی دلم میخواست مانند خیلی آدمها چشمدریده باشم و هر چیزی که میخواهم، ببینم و لذتش را ببرم/ اما خدایا، همین که چشمم به تو افتاد و معرفت تو را پیدا کردم، همه چیز برایم رنگ باخت و تمام آرزو و تمنای من تو شدی.